آقاي باش

محمد رضا آل ابراهيم
ahmad_naddaf2003@yahoo.com


آقاي باش
176
باشي بود و باشي خاني . باشي زن بود و باشي خان شوهرش . شغلِ باشي خان بَش كار بود و كوه كار . شب كه مي خواست بخوابد به زنش - باشي - مي گفت : تُبره ي(1) من آماده كرده باش ، اَ اي(2) بغلِ دستم گذاشته باش ، برو يي قوزه ي نوني اُرده باش(3) ، يي ذره ي شيره ي از تو كولوكو (4) در اُرده باش ، اَ تو كَره ي(5) شيره ي ريخته باش ، سرش محكم بسته باش ، اَ تَه توبرو(6) گذاشته باش ، كبريت از يادت نرفته باش ، قند و چايي هم اَ تو يي پِتِنگي(7) بسته باش ، كِتري سياهو اَ تو يي دستمالي پيچيده باش ، چپقو و كيسه ي توتونو دَمِ دست گذاشته باش ، كونِ كِلند و تيشو اَ تو اُو گذاشته باش(8) تا از دسته در نومده باش ، كاه و جو و اُو اَ خرو داده باش ، همه ي كاريت كرده باش ، حالا لافِ (9)رو من داده باش ، تا منِ خو(10) رفته باش ، خستگي دَر كرده باش ، صبحِ سحري جارُم زده باش ، تا من از خو بيدار شده باش .
باشي طبقِ معمولِ هر شب ، گفته هاي شوهرش را مو به مو عمل مي كرد ، آن گاه خود به رختخواب مي رفت و مي خوابيد و صبحِ كله ي سحر بيدار مي شد و شوهرش را صدا مي زد :
آهاي باشي خان ! آهاي باشي خان !
باشي خان چشمانش را مي ماليد و مي گفت : بيدار شده باش ، ديگه خيلي جارم نزده باش ، آلان از زيرِ لافِ دراومده باش ، خيلي هولكي(11) نشده باش ، هَنِزا(12) تا سحر خيلي مونده باش !
دو مرتبه به زيرِ لحاف مي خزيد و پس از نيم ساعتي بلند مي شد و به باشي مي گفت : تا من كارام كرده باش ، تو خرو از طويله در اُرده باش ، جُل و خوره ش(13) اَ روش گذاشته باش ، تُبره و همه ي چي اَ سوكِ ايبونو(14) گذاشته باش !
باشي خان پس از انجامِ همه ي كارهايش توبره اش را بر كول مي گرفت و سوارِ الاغش مي شد و به طرفِ كوهِ « بَرَه »(15) حركت مي كرد . در راه با خودش مي انديشيد : به اميدِ خدا ، چي نمونده كه به كُتلِ « اُسبون »(16) رسيده باش ، اَ تو سينه كَشي كُتل از خرو پوين(17) اومده باش براي اين كه خرو گناه داشته باش ، خيلي طول نمي كَشه كه اَ سرِ « چاه به سر »(18) رسيده باش ، از خرو پوين اومده باش ، بُخو پوي خرو زده باش ، تا هم چريده باش و هم فرار نكرده باش ، منم اُو از چاه كشيده باش ، دست و صورتم شسته باش ، آتشي گِرا كرده باش ، كتريِ پُرِ اُو اَ رو تَشو گذاشته باش(19) ، چايي دُرست كرده باش ، يي دو تا استكانِ چي خورده باش ، مَشكوو(20) پُر از اُو كرده باش ……
در همين خيالات بود كه يكي از همكاران كوه كارش به او رسيد و گفت : سلام آقاي باش .
باشي خان گفت : سلام عليكم كرده باش .
گفت : صبحِ شما به خير !
باشي خان گفت : صبحِ شمام به خير بوده باش !
گفت : فرصت(21) ؟
باشي خان گفت : سلامت بوده باش . اَ كوه « بَرَه » رفته باش ، يي مُشتي لَجَم كَنده باش(22) ، پوي چند تا بونه ي رَز باركني كرده باش(23) ، گربه نوروزي هاي در اومده كشته باش ، دَمِ پسيني يي بارِ هيمه ي جمع كرده باش ، اَ بارِ خرو كرده باش و آ سابُنات اُرده باش !(24)
همكارِ كوه كارش هم صحبت هايي كرد و مدتي هم به سكوت گذشت ؛ تا به سرِ « چاه به سرِ » كوهِ « بَرَه » رسيدند و بساطِ چايي راه انداختند و مَشكِ آبِ خود را پُر كردند و هر كس راهي مالكي خود شد . آقاي باش هم تمامِ كارهايي كه گفته بود انجام داد و هنوز خورشيد تا به قله ي كوه برسد چند گزي راه بايد مي پيمود كه آقاي باش بار و بنديلش را بست و توبره اش را به كول گرفت و با يك تركه ي ارژني خر را مي راند و هر از گاهي كه از فكر و خيالاتِ خود به در مي آمد ، تركه اي را به زيرِ دلِ خرو مي آورد و مي گفت :
سقط شده باش ، چرا ديرِ راه رفته باش ، تو كه صبح تا حالا چريده باش و تو زمينِ صافِ جاي هر روزي ات بَلغَتيده(25) باش ، ديگه چه مرگت بوده باش ؟
آقاي باش كه دست از خر مي كشيد دو مرتبه به فكر و خيالات خودش فرو مي رفت : طولي نمي كَشه كه از كُتلِ « اُسبون » پوين رفته باش ، دَمِ زرده ي شوم(26) اَ خونه رسيده باش ، نَنَه ي بچا اَ جلوم اُومده باش ، خسته نباشي گفته باش ، توبره م از كولم گرفته باش ، بارِ خرو انداخته باش ، دست و صورتم شسته باش ، اَ پشتِ اجاغو نشسته باش ، خُلگ هاي(27) آتش از تو بخاري با خاك انداز ور داشته باش ، اَ تو اجاق ريخته باش ، ديزي گراشي(28) كه غُل غُل كرده باش از كِنارِ بخاري برداشته باش ، بچه ها يكي يكي كِنارِ سفره نشسته باش ، قدحِ بزرگو اُرده باش ، اُو ديزيو خالي كرده باش ، با چَنگِ نونا تيليت(29) كرده باش ، يي سرِ پيازي همراش خورده باش ، بعد اقاقيلِ ديزيو تو كاسه ي مسيو(30) ريخته باش ، با گوشت كوف ، گوشت و كلم و نخوداش كوفته باش ، نونِ خشكِ سه تي(31) خُرد كرده باش ، تو كاسه ي مسيو ريخته باش ، چنگال(32) درست كرده باش ، همه خورده باش ، يي چايي از پس تيليت و چنگالو خورده باش ، يي چُپُخي(33) هم كشيده باش ، اَ نَنَه ي بچا گفته باش ، چياي صباي من(34) آماده كرده باش ، بعد جي(35) من انداخته باش ، كه من خوم اومده باش ، منم اَ زيرِ لافو رفته باش !
آقاي باش به اين جا كه رسيد ، لبخندي بر لبانش نقش بست اما دوامي نداشت ، زيرا كه به خانه رسيده بود و خيالاتش را به زمين گذاشت .
1 - تُبره = توبره ، ظرفي است چهار گوش و كيسه مانند كه به كول مي گيرند ، كوله پشتي هاي سنتي و قديمي .
2 - اَ اي = به اين
3 - برو يي قوزه ي نوني اُرده باش = برو و يك بسته ي نان هم آورده باش !
4 - كولوكو (كولوك + و) = خمره ي سفالي لعابدار ، در گويشِ بسياري از مردمِ جنوبِ ايران « و » در پايان نام ها و اسامي ، علامت معرفه است . مثلِ كتاب = كتابو ، دختر = دخترو ، مرد = مردو .
5 - كَرَه = ظرف هاي سفالي لعابدارِ كوچكِ دهان تنگ .
6 - توبرو = همان توبره ، « و » پاياني علامتِ معرفه است .
7 - پِتِنگ PETENG = دستمالِ كهنه و مندرس ، تكه پارچه .
8 - كونِ كِلند و تيشو اَ تو اُو گذاشته باش= تَهِ كُلنگ و تيشه را درآب گذاشته باش تا خيس بخورد و براي كاركردنِ فردا محكم باشد .
9 - لاف = لحاف
10 - خو = خواب
11 - هولكي = با عجله ، با شتاب
12 - هَنِزا = هنوز ،‌ هنوزها
13 - جُل و خوره = پالان و ظرفِ بارگيري كه بر روي الاغ مي نهند .
14 - تُبره و همه ي چي اَ سوكِ ايبونو گذاشته باش = توبره و همه ي چيزها به لبه ي ايوان گذاشته باش
15 - كوهِ « بَرَه » = نامِ منطقه و كوهي در استهبان
16 - كُتلِ « اُسبون » = كُتلِ عثمان ، نامِ گردنه و كوهي با شيبِ تُند در استهبان
17 - پوين = پايين
18 - چاه به سر = نامِ چاهي است در بلندايِ كوهِ بَرَه در استهبان
19 - كتريِ پُرِ اُو اَ رو تَشو گذاشته باش = كِتري پر آب بر روي آن آتش گذاشته باش
20 - مَشكوو = مَشك + آب + واوِ معرفه
21 - فرصت = اصطلاحي است كه نه به جهتِ فضولي و كنجكاوي ، بلكه از روي محبت و دوستي مي پرسند : به كجا مي روي ؟ خير باشد ! آغُر به خير
22 - يي مُشتي لَجَم كَنده باش = يك مقداري لَجن ( خار و خاشاك) كَنده باش
23 - پوي چند تا بونه ي رَز باركني كرده باش = پايِ چند تا درختِ انگور بهاركَني ( زير و رو كردنِ خاكِ پيرامونِ درخت با كُلَنگ ) كرده باش
24 - آ سابُنات اُرده باش = به استهبان آورده باش . سابُنات ، نامِ محلي استهبان كه تا سال 1353 اصطهبانات بود .
25 - بَلغَتيده = از مصدرِ‌غَلتيدن ، غَلت خوردن
26 - دَمِ زرده ي شوم = پسين در هواي گرگ و ميش ، سرِ شب
27 - خُلگ = (واژه اي است پهلوي ) خُرگِ آتش ، تكه هاي چوبي آتشينِ سرخ شده
28 - گِراش = يكي از بخش هاي شهرستانِ لار است كه ديزي هاي سفالي آن بسيار معروف بوده است
29 - با چَنگِ نونا تيليت كرده باش = با خُرده ريزه هاي نان تريد كرده باش
30 - كاسه ي مسيو = كاسه ي مِسي + واوِ معرفه
31 - نونِ خشكِ سه تي= نانِ خشكِ سه تايي ، گونه اي نانِ نازكِ تيري كه نمي گذارند بيش از سه عدد نان روي تابه قرار گيرد .
32 - چنگال = گونه اي خوراكي است كه نانِ خشكِ نم زده را با پنير يا گوشتِ كوبيده يا تخم مرغ يا روغن يا شكر يا …… مخلوط مي كنند و با دست مي خورند . چنگال را با هر چه درست كرده اند به همان خوراكي نامور است . فرضاً چنگالِ پنير ، چنگالِ روغن . و اگر خانواده ي فقيري باشند و هيچ نوع خوراكي نداشته باشند كه با آن چنگال درست كنند ، مي گويند : چنگالِ باد
33 - چُپُخ = چپق
34 - چياي صباي من = چيزهايي كه من فردا لازم دارم
35 - جي = جايِ ، در اين جا منظور رختخواب است
گوينده : زنده ياد حسين ايزد پناه ، 35 ساله
هنگامِ گفتن : زمستان 1365
هنگامِ نگارش : 14/12/80
گردآورنده : محمد رضا آل ابراهيم - استهبان
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30541< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي